مناجات شب قدری با خداوند کریم
آنچـنـان زخـم گـنـاهـان به پـرم افـتاده که به صد شهـر دگـر هم خبرم افتاده هرچه را جمع نمودم سر یک غفلت سوخت زیـر پــای هـمـه حـالا ثـمــرم افـتـاده من هـمان شـاخه سرسـبز ته باغ توأم که دگـر پـیـر شـدم بـرگو بـرم افتاده بشکند پای من ای وای چه کردم به خودم به چـه جـاهـای بدی که گـذرم افـتـاده دل من جای عـلی بـود خـرابش کردم از دلــم نــام شــریــف پــدرم افــتــاده آشتی کن که دوباره به خودت برگردم آرزوهــام هـمــه دور و بــرم افــتـاده جـوشن ای کاش پنـاهـم بدهـد از آتش من که خوردم به زمین و سپرم افتاده بـه عـلـیٍ بـه عـلـیٍ بـه عـلـیٍ به عـلـی که هــوای نـجـف او بـه سـرم افـتـاده تا به ایـوان طـلایش نظـر من خـورده جنّت و هـشت بهـشت از نظرم افـتاده بـرسـانیـد سـلام من بـد را به حـسیـن فطرس امشب تو ببر من که پرم افتاده شـب قـدری بـبـریـدم طـرف کـربـبـلا خـیـر عـالـم همه در این سـفـرم افتاده دم افـطار فـقـط گریه به آن تـشنه کنم داع خـشکـی لـبـش بـر جـگـرم افـتاده نیزهها عاقبت از اسب زمینش زدهاند خـبـر ذبـح سـرش بـیـن حــرم افـتـاده |